دانیال جوونم راه میره...
سلام دانیال گلم
الان که دارم برای تو مینویسم بالای صفحه زده یک سال و یک ماه و نه روز و یازده ساعت عزیزم درست توو همین سن راه افتادی ...از هفته ی پیش شروع به راه رفتن کردی و اولین قدمهاتو روی زمین گذاشتی...ولی هر از چند گاهی میوفتادی...با تشویق من بلند میشدی و دوباره راه می رفتی ولی فقط برای چند قدم ...از دو روز پیش دیگه خودت بدون کمک من و بابا و برای مسیر طولانی راه میری و از اینکه میتونی راه بری خیلی هیجان زده میشی منم از اینکه میبینم روی دو تا پاهای کوچولوت راه میری و ذوق میکنی خیلی خوشحالم...
نکته ی جالبش اینجاست که هنوز تازه راه افتادی فوتبال هم بازی میکنی اخه تو عاشق توپی...اگه توپ جلوی پات ببینی شوت میکنی و اگه توپی نبود هر چیزی رو که جلوی پاته شوت میکنی عزیزم من عاشق همین شیطنت هاتم حالا دیگه خیلی کم چهار دست و پا میری همش در حال قدم زدن راه رفتن و حتی دویدنی... راستی تو عاشق هندونه و انبه ای بستنی هم خیلی دوس داری درس مثل خودم و به شدت بابایی و ددری هستی تا باباتو می بینی دستاتو میبری بالا که بغلت کنه و ببرتت بیرون وقتی هم که اون نیست منو مجبور میکنی ببرمت دد منم تو رو میبرمت یا خونه مامانم یا توو کوچه با کالسکه دورت میزنم یک ساعتی میگردونمت اخه جلوی خونمون یه زمین سبزه که برای گردش بدک نیست...هر چی باشه بهتر از توو خونست....
امروز بعد از چند ماه دوباره اسممو صدا کردی و درست مثل یک جوجه کوچولو پشت سرم راه میرفتی و میگفتی ماما .ماما. ماما
خیلی زیباست... این طنین صدای تو ای کودک نوپای من از هر صدای دل نشینی برای من زیباتره...
دوستت دارم عزیزم به اندازه تمام کهکشانهای اسمون...
و از اینکه تو رو دارم هزار مرتبه خدا رو شکر میکنم.....
این عکس مال بعد از جشن تولدت توو مسافرته گذاشتم تا پستت بی عکس نباشه... فدات بشم من....بوسسسسسسسسسسسسس