دانیال برای اولین بار به ارایشگاه رفت....
سلام عزیز دلم .دانیال گلم بالاخره بعد از یه مدت طولانی که واست چیزی ننوشتم اومدم.شرمنده عزیز مامی.
مامان جون الان که دارم واست مینویسم شما و بابایی خوابید.خیلی بزرگتر شدی خیلی از کلماتو یاد گرفتی بگی مثلا میگی:
عمو=امو اب=اب توپ=پوه بابایی=بایی خاله=لاله گل=له
انار=انار لالا=لالا دایی=دایی باب اسفنجی=باب
شیر مامی = ممه کیلید+کلید اقا=اقا دایی=دایی
شماره ی ٢ و ١٠ رو هم میتونی تکرار کنی .وقتی میگم ساعت چنده میگی دوهه یا ده
خیلی شیطون و بازیگوشی.وقتی بابا میخواد نماز بخونه تو هم همراهش نماز میخونی میگی الا لاه و روی مهر سجده میکنی.
موهاتم خیلی بلند شده بود دیگه از دست این موهات کلافه شده بودی یه روز من و بابایی بردیمت ارایشگاه تا موهاتو کوتاه کنه.موهات خیلی خشگل بود خیلی دوسش داشتم ولی چون داشتی اذیت میشدی بردیمت موهاتو کوتاه کردی.از اول تا اخر داشتی گریه میکردی بمیرم برات.وسط گریه کردنت اقاهه بهت یه شکلات داد هی میخوردی هی گریه میکردی .شکلاته هم هی مویی میشد و من میدوییدم میشستم برات.بعدش رفتیم واست یه ببهی ناقلا خریدیم.خیلی خوشحال شدی.
ده روزی میشه که ماهه شدی و واکسن ١٨ ماهگیتم رفتیم درمانگاه زدی.خدا رو شکر خیلی حالت بد نشد ولی اون شب تا صبح تب داشتی من بیدار بودم و دستمال میزاشتم روو پیشونیت و بهت چند بار استامینافن دادم تا تبت اومد پایین.
وجودت باعث شادی توو خونمونه.خیلی دوستت داریم.وقتی بابات نیست با وجود تو دیگه احساس تنهایی نمیکنم.امیدوارم همیشه زنده و سلامت باشی زیر سایه ی پدر و مادر.عاشقانه دوستت دارم....
عکس های دانیال جوونم قبل از رفتن به ارایشگاه
و بعد از ارایشگاه....
عکس های بعد از ارایشگاه رو بابایی زحمت کشیدند و از شما گرفتند.ممنون