عشق 14 ماهه ی من با کفشای جدیدش
سلام به پسر شیطون بلای خودم
شرمنده مامانی خیلی وقت بود که توو وبت چیزی ننوشتم اخه الان ماه رمضونه همه چی قاطی پاتی شده شما هم که ماشااله دیگه راه افتادی و دایم در حال راه رفتن و کشف چیزای جدیدی منم که باید پشت سرت بدوم تا مبادا بلایی سر خودت بیاری.عزیزم تو دیگه خیلی خوب راه میری فقط گاهی وقتها میخوری زمین ولی بعدش سریع بلند میشی و ادامه میدی دو هفته پیش من وبابایی رفتیم برات یه کفش خوشمل خریدیم وقتی پوشیدی خیلی خوشحال شده بودی و کل خونه رو باهاش دور میزدی فردا صبحش هم هنوز از خواب بیدار نشده بودی رفتی کفشاتو اوردی دادیش به من که پات کنم .اینم عکس اولین کفشت:
عزیزم شما الان پنج روزه که رفتی توو ١٤ ماهگی خیلی بزرگتر شدی
خیلی چیزا رو میفهمی کارهایی که یاد گرفتی انجام بدی برای مثال:
١- با شیشه ات به تنهایی اب میخوری٢-دیگه میتونی با نی اب یا نوشابه بخوری٣-اون چیزی رو که میخوای راحت انتخاب میکنی و اگرم بهت ندم شاکی میشی٤-با شکلک خاصی که در میاری مثلا همه رو میترسونی٥-خیلی از اعضای بدنت رو نشون میدی(دست/پا/چشم/گوش/زبان/مو)٦-اگه بگم یه چیزی رو بهم بده میری واسم میاری٧-خودت با قاشق بستنی و بعضی اوقاتم غذا میخوری
خلاصه این که خیلی بزرگتر شدی و خیلی بازیگوشتر وقتی من و تو توو خونه تنهاییم دایم به من میچسبی تا میرم توو اشپزخونه پشت سرم میای و منتظری در یخچال باز بشه بدویی توو یخچال .تا دست به ظرفها میزنم لباسمو میکشی و گریه میکنی که بغلت کنم وقتی هم که بابایی خونست همش پیش اونی و میخای بغلت کنه .دیشب رفته بودیم اتلیه تا چند تا عکس ازت بگیریم اونجا خیلی معتل شدیم بعدشم که میخواست ازت عکس بگیره حسابی خسته شدی بعد رفتیم خونه ی خاله ی بابا تو خیلی خوابت میومد و کرکر میکردی اومدم شیرت بدم که اروم شی ولی نمیخواستی شیر بخوری منم به زور میخواستم شیرت بدم تو هم لجت در اومد و منو گاز گرفتی خیلی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم که جیغ نکشم ولی نشد جلوی همه جیغ کشیدم و تو رو برای اولین بار دعوا کردم و گزاشتمت روو زمین تو هم بدت اومد و زدی زیر گریه اخه مامانی با این هشتا دندون بزرگت منو گاز گرفتی خیلی سوخت دست خودم نبود واقعا ازت معذرت میخام خیلی ناراحت شدم که دعوات کردم من نباید به زور شیرت میدادم البته نگران نباش بابایی هم منو دعوا کرد و سریع تو رو اروم کرد ...بعدشم تو خیلی خسته شده بودی و خوابت میومد ولی بابات بلند نمیشد بریم تا ساعت ١ و٤٥ اونجا بودیم فک کن.....بیچاره تو...بیچاره خاله اینا....منم که داشتم از خجالت اب میشدم...از دست بابایی....
اینجا داری به دوربین نگاه میکنی.....
اینجا عصبانی شدی که چرا در شیشه باز نمیشه....
اخر بازی هم خسته شدی و خوابت برد.....نازی......
راستی دو روز پیش برای اولین بار منو تو با هم رفتیم حموم خیلی باحال بود...کلی اب بازی کردیم....
خاله ها ماشااله یادتون نره.نظر بزارین. مرسی.....